عقل افسرده همچون نمونهای از نمادهای اضطراب یا آگاهی بیگانه از خود است. زمان ظهور این پدیده تقریبا اوایل قرن بیستم و مکان تجلی آن نیز همچون همیشه آلمان بود. عقل افسرده همان “آگاهی ناشاد” هگل نیست بلکه دومین شکل عام و کلی خودآگاهی مدرن و سرشت متناقض آن است. و همانطور که هگل میگوید ما با دوگانه شدن خود آگاهی در درون خود روبرو میشویم. اما وحدت دو عنصر هنوز تحقق نیافته است و از اینجاست که آگاهی ناشاد بر میخیزد. یعنی آگاهی از نفس یا خود همچون موجودی با سرشتی چند پاره موجودی مضاعف و صرفا متناقض. عقل افسرده اما صرفا نمونه مشخصی از این خود آگاهی است که به زمانی خاص ومکانی خاص تعلق دارد.” استعاره عقل افسرده فقط به گروه خاصی از متفکران آلمانی مربوط میشود که شاید بتوان آنها را آخرین نسل “ماندارینهای آلمانی” دانست. برجستهترین فرد این گروه ماکس وبر است و درکنار او میتوان به افرادی چون گئورگ زیمل، لوکاچ جوان و بسیاری از نوکانتیها اشاره کرد.