امیلی دیکنسون، گرچه به خاطر شعرهایی که گه گاه همراه نامه هایش برای دوستانش می فرستاد، در میان آنان از شهرت برخوردار بود، اما تا تاریخ مرگ اش به سال 1886، یعنی وقتی که خواهرش توده ی انبوه دست نوشته هایش را در اتاق کارش یافت، کسی از اندوخته ی پنهانی او خبر نداشت. ]...[ وزن در شعر او آرام و کوتاه است، که هجا را برجسته می کند، مانند یک میکروسکوپ. تمرکزی ژرف در شعر او هست که تمام واژه ها در آن با دقت، اما تا حدودی بی دغدغه ی ارتباط، کنار یک دیگر قرار می گیرند. این است که به نظر می رسد هجاهای مجزا در نقطه ی سرخوردن به سوی مفاهیم به کلی نو آفتابی می شوند. شعر او تراکم موزاییک وار و رمزنگارانه ی ایده ها در چیزی است که شاعر در یک تخیل توفنده رمزگذاری اش کرده است؛ نوعی بینش قیامت نگر.