گاهی فراموشی میشود همچون درمان یک درد مرهم یک زخم کهنه، یک آتش پنهان مثل بستن چشمها برای ندیدن، نخواستن! و گاهم هم فراموشی باعث میشود تا از یاد ببریم آنچه را باید فراموش کنیم فراموش کردن فراموشی... که خودش میشود دلیلی محکم برای سربرآوردن آن زخم کهنه آن آتش پنهان زیر خاکستر آن ندیدنها، نخواستنها... و تازه میفهمیم چه چیز را گم کرده بودیم! وقتی زمانش برسد دیگر چشم بستن باعث ندیدن نیست آن هنگام که یک نسیم در ذهن بزداید گرد نشسته بر خاطرات را و همچون رقصی میانه میدان، بیپروا همه، چیز و همهکس هویدا شوند، بیپرده حتی فراموش شدگان آن روزها!