«عبور از بندهای پنهان» براستی داستان گذشتن از تارهایی است که بی دلیل و بادلیل به دور آدم تنیده می شود و روز به روز بیشتر از قبل گرفتارش می کند: هر روز سخت تر و دست و پاگیرتر از دیروز. و هنگامی که می خواهی از اسارت شان رها شوی، دیگر آن اندازه دیر شده که نه شخص را یارای چنین کاری است و نه دیگران به راحتی اجازه اش را می دهند. روایت قصه توسط نویسنده به خوبی بیان شده و گوشه ای از همین بندها را برای خواننده خود می نمایاند و قهرمان داستانش را بر حسب ناگزیری ها به انتخاب وامیدارد. انتخابی که هر یک از ما در آن لحظه، به سختی می توانیم تصمیم درست درباره اش بگیریم و شاید مثل بسیاری دیگر از افراد، تن دهیم به ماندن در بندهای زندگی و سوختن و ساختن! زیرا که گذشتن، کار هر کس نیست و دلی دریایی می طلبد.