از گذشته، دانشمندان و متفکران به دستهبندی علوم از وجوه مختلف پرداختهاند. شایعترین دستهبندی علوم، دستهبندی بر اساس موضوع علم است. در حوزۀ موضوعی، موضوع علوم یا وابسته به فعل و «کنش» اختیاری و ارادی انسان است یا منبعث از عللی فرا و ورای اختیار و ارادۀ او. آنچه مربوط به فعل اختیاری انسان است، موضوعش تحقق نمییابد، مگر اینکه آدمی اراده کند. توضیح اینکه موضوعاتی که محققان بررسی میکنند از جهت وجود موضوع یا وابسته به انسان و ارادۀ او هستند یا وابسته به ارادۀ انسان نیستند. آنچه را که وابسته به ارادۀ انسان نیست، در گذشته، علوم نظری یا فلسفۀ نظری و آنچه را که وابسته به ارادۀ انسان است فلسفۀ عملی یا علوم عملی نام نهادهاند. آنچه در گذشته به نام فلسفۀ عملی یا علومی که به بررسی انواع کنش فردی و اجتماعی انسان میپرداخت امروزه از طرف برخی از متفکران، علوم انسانی خوانده میشود. چنانکه ژولین فروند در تعریف علوم انسانی و پیوند آن با فلسفۀ عملی اینگونه نوشته است: «مراد ما از علوم انسانی معارفی است که موضوع تحقیق آنها فعالیتهای گوناگون بشر، یعنی فعالیتهایی است که متضمن روابط افراد بشر با یکدیگر و روابط این افراد با اشیا و نیز آثار و نهادها و مناسبات ناشی از اینهاست» (فروند، ۱۳۹۳، ۳). وی در ادامه توضیح میدهد که «اصطلاح علوم انسانی همانند اصطلاح «علوم طبیعی» بحثبرانگیز است. نویسندگان گوناگون ترجیح دادهاند این علوم را علوم اخلاقی (به معنای علم به خلقیات)، مربوط به روح (نفس ناطقه)، علوم مربوط به انسان، علوم دستوری یا هنجاری بنامند» (همان، ۴). دیلتای نیز بر این باور است که علومی که در گیرودار زندگانی بشری رشدکردهاند علوم انسانی نام دارند (همان، ۷۱) به این معنا که موضوع آنها طبیعی نیست که چون از قوانین ثابتی پیروی میکند، همواره عین خود باقی میماند، بلکه مجموعهای از اثرها و پیمانهایی است که انسان پیش از آنکه از آنها علمی بسازد، میبایستی آنها را آفریده باشد. بشر آفرینندۀ طبیعت نیست، ولی آفرینندۀ عالم اجتماعی است، مثلا سیارات مستقل از ارادۀ بشر وجود دارند، اما حقوق جدا از این اراده وجود ندارد، «زیرا چنانکه ایهرینگ نشان داده است، باید قبلا رومیان نوعی حقوق را به وجود آورده باشند تا تشکیل علم حقوق رومی میسر باشد» (همان). در دیگر علومی که امروزه در ذیل شاخۀ علوم انسانی یا علوم اجتماعی قرار دارند نیز اینگونه است؛ تا انسان یا انسانها بر اساس ارادۀ خود اموری را خلق و ایجاد نکنند، علومی که به ساختههای انسان میپردازد نیز تحقق نخواهند یافت. به همین دلیل دیلتای با صراحت ضمن پذیرش دیدگاه قدما در دستهبندی فلسفۀ عملی از فلسفۀ نظری، علوم انسانی را استمرار فلسفۀ عملی میداند و نوشته است: «علوم انسانی از مجموعهای که بنابر منطق تشکیل شده باشد و ساخت آن به ساحت معرفت ما از طبیعت شبیه باشد، پدید نیامدهاند؛ این علوم مجموعا بهگونهای دیگر رشد یافتهاند؛ بنابراین ما اینک باید این مجموعه را به صورتی که در طی تاریخ رشد کرده است مطالعه کنیم؛ بنابراین علوم روحی (علوم انسانی) به اعتبار اینکه علوم تاریخی هستند، صرفا موضوعی بیرون از انسان را مطالعه نمیکنند، بلکه دانشمند از این حیث که آثار انسانی را به شیوۀ علمی تجزیهوتحلیل میکند خود را موضوع بحث مییابد؛ بهعبارت دیگر انسان خلاق آثار انسانی و از جمله علم است که همسنگ آفریدههای خود، متعلق علوم روحی قرار میگیرد.»