دو واقعۀ مهم، یکی پرتاب سفینۀ اسپوتنیک در سال ۱۹۵۷ و گزارش کمیسیون آمریکا تحت عنوان «ملت در خطر» در سال ۱۹۸۳ موجب شد که آموزش و پرورش آمریکا بهسوی اصلاحات پیش رود. در دهۀ پنجاه میتوان به تلاشهای آرتور بستور، هایمن ریکوور و جیمز کونانت اشاره کرد و دیدگاههای چهار اصلاحگر آموزشی مطرح در دهۀ هشتاد (مورتیمر آدلر، ارنست بویر، تئودور سایزر و جان گودلد) را نیز در نظر گرفت. اصلاحگران انتخابی دهۀ پنجاه، زوال آموزش و پرورش ایالات متحدۀ آمریکا را حاصل فلسفههای آموزشی پیشرو میدانستند؛ درحالیکه اصلاحگران منتخب دهۀ هشتاد این زوال را مدیون اشکالات ساختاری صدساله در نظام آموزش و پرورش تلقی میکردند (سلارز، ۱۹۹۴). قشر کثیری از اصلاحگران آموزشی ناکارامدی مهارتهای شناختی را مسئلۀ اصلی آموزش و پرورش معاصر میدانند. به نظر برخی، تنها یادگیری محتوای دیسیپلینهای آکادمیک کافی بهنظر نمیرسد، بلکه یکی از نیازهای مهم دانشآموزان آن است که مهارت فکر کردن دربارۀ دیسیپلینها را هم بهدست آورند. برای مثال آنها باید یاد بگیرند که بهصورت تاریخی، علمی و ریاضیگونه بیندیشند، نه آنکه فقط آنچه را که در تاریخ، علوم و ریاضی یاد میگیرند، بهخاطر بسپارند. از دیدگاه آدلر، شاگردان بهمنظور کسب مهارت و تسلط در مهارتهای اولیۀ تفکر، باید به مطالعۀ موضوع و روشهای فلسفی بپردازند (بیتینگ، ۱۹۸۵). میتوان گفت که طرح پایدیا در همین زمینه تدوین شد.