فینتان باکلی مردی خوشحال، نسبتا معمولی و بیتخیل است که به عنوان مشاور حقوقی در یک شرکت صادرات و واردات در دوبلین کار میکند. او در Howth زندگی می کند و با کولت ازدواج کرده است. آنها دو پسر دارند که در دانشگاه هستند و یک دختر کوچک. وقتی فینتان به زندگی، کار و گذراندن وقت با خانوادهاش میپردازد، حالتهای هوشیاری تغییر یافته و توهمات شنوایی را تجربه میکند، که به نظر میرسد او را از یک تجربه خطی زمان خارج میکند. او به نحوه به یاد آوردن یا تصور ما از گذشته علاقه مند می شود، علاقه ای که با آگاهی از عکاسی اولیه، به ویژه عکاسی رنگی اولیه، ایجاد می شود. او همچنین متوجه می شود که بیشتر به گذشته خود فکر می کند، از جمله زمانی که در کودکی با خانواده پدرش در شمال ایرلند تعطیلات را گذرانده است. با گذشت سالها او از آنها فاصله گرفته است و در طول رمان این پیوند دوباره برقرار می شود و به درک و آرامش او کمک می کند، هرچند به شکل غیرمنتظره ای.