در سالهای اخیر، شناخت ژیل دلوز بهعنوان یکی از فیلسوفان بزرگ قرن بیستم، توجه به نوشتههای درخشان و پیچیدهاش در مورد فیلم را افزایش داده است. جایگاه سینما 1 و سینما 2 در مجموعه فلسفه او چیست؟ دلوز چگونه و چرا سینما را به عنوان یک موضوع منحصر به فرد مورد توجه فلسفی، شیوه ای خاص از تفکر می داند؟ چگونه فلسفه فیلم او رویکردهای او را به زمان، حرکت و ادراک ترکیب میکند و آنها را بیشتر میکند، و چگونه باعث فرار از ذهنیت و فرو رفتن در درون ماندگاری تصاویر میشود؟ چگونه اندیشه هانری برگسون و نظریه فیلم آندره بازن را بازنویسی و استفاده می کند؟ در مورد درک جهان در تصاویر - در واقع در مورد رابطه ما با جهان، چه چیزی به ما می گوید؟