این کتاب، روایت دختری است که از هفت، هشت سالگی صدای خسته و ناامید مردی را می شنود که از اعماق چاه خانه شان بگوش اش می رسد: مریم مریم! مریم در خیال خود با طلق چراغ ماشینی که در گوشه ی دستشویی خانه است رابطه دارد. طلق چراغ به او می گوید که واقعا نمی داند آن صدا صدای کیست. اما می گوید شاید تو بتوانی وقتی که بزرگ شدی، زخم و درد صاحب آن صدا را درمان کنی. باید سی و هفت دلو خالی می کردی توی حوض تا آب شتک بزند با دلو سی و هفتم و بریزد توی پاشویه و برود طرف راه آب. به دلو بیستم نرسیده ای که تاول دست ات می ترکد و پرزهای ریسمان پوست ات را می خورد تا به خون می رسد. دلو را رها می کنی. ریسمان می دود طرف چاه. عین ماری که از دست خدنگی می خزد توی سوراخی و...