والدو غوله، عاشق هتی همسایة دیوار به دیوارش بود. هتی کشتیگیر بود. او هر روز چند ساعت میدوید، طناب میزد و کشتی میگرفت. بعد برای خرید به فروشگاهی میرفت و با دست پر به خانه می آمد و برای والدو شام میپخت. والدو کار نمیکرد، هر روز تا ظهر میخوابید و تا غروب با فکر شام آن شب وقتش را میگذارند. یک شب سر میز شام، هتی آه کوتاهی کشید و گفت: «امروز مسابقة آخر را باختم، فکر میکنم به این خاطره که کارم زیاده». روز بعد والدو به دیدن هتی رفت. هتی همراه مربی جدیدش دربارة کشتی حرف میزد. دیگر شبها از شام حاضر و آماده خبری نبود. والدو از این وضع خسته شده بود، برای همین تصمیم گرفت غذای خوشمزه ای درست کند و هتی را برای شام دعوت نماید. کتاب حاضر از مجموعة «قصه های غول عاشق» است و برای دو گروه سنی «ب» و «ج» تدوین شده است.