کتاب پیچیده به هیچ یکی دیگر از رمان های خواندنی و جذاب خانوم مهرنوش صفایی، سرگذشت عشق پرسوز و گداز نرگس و ایمان را روایت می کند. بی شک از شنیدن سرگذشت نرگس بهت زده خواهید شد.چشم هایم را که باز کردم، همه جا سیاه بود… سیاه سیاه. و سکوت بود، سکوت سکوت. چند بار پلک هایم را باز و بسته کردم و عاقبت با ترس سری را که به اندازهٔ یک کوه سنگین شده بود، به سمت دیگری چرخاندم تا بلکه بتوانم تشخیص بدهم که کجا هستم. در این حال همهٔ وجودم پر شده بود از این وحشت، که مبادا مرده باشم و حالا درون قبری تنگ و تاریک جای گرفته باشم. می ترسیدم به زودی با دو فرشتهٔ نکیر و منکر مواجه شوم و سوال و جواب ها شروع شود. اما سرم که چرخید، نیم رخ مردی را دیدم، که تکیه داده به صندلی ماشین، چشم هایش را به مقابلش دوخته بود و هر از گاهی فرمان ماشین را به سمتی می پیچاند. چند بار پلک هایم را باز و بسته کردم و به مرد خوب نگاه کردم اما بی فایده بود. من این مرد را نمی شناختم. نه مرد را می شناختم و نه یادم می آمد که با این مرد وسط این جادهٔ تاریک چه کار می کنم؟ وحشت زده با صدایی که شبیه نالهٔ بچه گربه بود گفتم: «آقا… آقا…» صورت مرد به یکباره به سمت من چرخید و ماشین با سرعت عجیبی در جایش ایستاد…