روبرتو آساجیولی نخستین مفاهیم روانترکیبگری را در سال 1910 در رسالة دکترای خود مطرح نمود و در همین رساله به برشماری (به زعم او) «کاستیهای» دیدگاه فروید پرداخت. وی معتقد بود که رویکرد کاهشگرایانۀ نظریة فروید، عدم توجه به قلمروی معنوی وجود انسان و غریزهگرایی مفرط، از محدودیتهای برجستة روانتحلیلگری به شمار میروند. آساجیولی در روانترکیبگری کوشید تا این ابعاد نادیده انگاشته شدة وجود انسان را در کانون توجه قرار دهد؛ لذا میتوان ویژگیهایی نظیر کلنگری، بها دادن به معنویت، اهمیت قائل شدن برای اراده، و توجه به جنبههای متعالی وجود انسان را از مهمترین مشخصههای روانترکیبگری قلمداد کرد؛ یعنی اموری که در روانتحلیلگری فروید به دیدۀ اغماض یا انکار به آنها نگریسته میشد. از این رهگذر میتوان دریافت که آساجیولی یکی از پیشگامان راستین روانشناسی انسانگرا بود. اما باید افزود که وی روانتحلیلگری را بهطور کلی رد نکرد، بلکه آن را مرحلهای مهم (یا حتی اولین مرحله) از فرایند روانترکیبگری به شمار آورد (کاوشگری در ناهشیار). بنابراین روانترکیبگری از روانتحلیلگری آغاز میشود اما در آن متوقف نمیشود و پس از آن، راهی طولانی را در جهت ایجاد یکپارچگی و انسجام درونی و سپس فتح قلههای ناهشیار برتر (که از موهبتها، تواناییها، عطایای الهی، و قابلیتهای برتر بشری تشکیل میشود) و سرانجام تحقق خود طی میکند.