در عهد پادشاهی تهمورث شاه، این پادشاه عادل پیشدادی، برف و بوران همهجا را فرا گرفته بود. زمستان بهگونهای سرد بود که هر از چندی، از خانهای، با زاری و فغان، جنازهی زنی، مردی، پیری، جوانی، کودکی روی دوش اهالی خانه بیرون آورده میشد. «تهمورث شاه دیوبند» بر بالای دژ ایستاده بود و با اندوه، این صحنهها را میدید. به همین دلیل، به وزیر خود، شیداسپ، دستور داد تا هرچه پوستین در دژ وجود دارد بین مردم تقسیم کنند؛ اما آیا این پوستینها کافی بودند؟ کتاب «تهمورث شاه دیوبند» دربارهی پادشاهی دادگر است که تلاش میکند با کمک فرهی ایزدی، به مردم سرزمین خود خدمت کند و آنها را از سرما و نادانی در امان بدارد. این داستان دربارهی چگونگی کشف راهکاری برای زنده نگه داشتن مردمان از سرمای سخت زمستان در زمانهای است که تنها پوشش بشر پوست جانوران است. آیا در زمستان بعدی، مردمان ایرانزمین از سرما در امان خواهند ماند؟ چرا به این پادشاه عادل لقب دیوبند دادهاند؟ آیا میدانید تهمورثشاه چه اقدامات دیگری انجام داده است؟ محمدرضا یوسفی، با هنرمندی تمام، ماجراها را از دل اشعار شاهنامه بیرون کشیده و با پرداخت زیبای خود، ۴۰ داستان مجزا را به رشتهی تحریر درآورده است. داستان «تهمورث شاه دیوبند» جلد سوم از مجموعه «رمانهای شاهنامه» است که انتشارات «خانهی ادبیات» در قطع پالتویی به چاپ رسانده است.