«فریدون و ضحاک» دشمنان دیرینهٔ یکدیگرند؛ تقابل واقعی خیر و شر. سالهاست که ضحاک بر جهان حکومت میکند و تاریکی همهجا را فراگرفته و مردمان در بیم و تاریکی به سر می برند، اما کسانی که از دست ضحاک گریختهاند به فرماندهی فریدون در مندانشهر ساکن شدهاند. همه مراقب عبور و مرور و آمد و شد خود هستند، مبادا به دست سپاهیان ضحاک بیفتند. اما… اما امروز پرندگان در آسمان مندانشهر هیاهویی غریب به راه انداختهاند. مردمان میدانند که این نشانی شوم است: یا دیوان در راهاند یا سپاهیان ضحاک میخواهند به زمین بتازند. هریک، از زن و مرد گرفته تا پیر و جوان، در گوشهای و کنجی پنهان میشوند. فریدون نیز به آسمان خیره شده، اما آنچه میبیند با همیشه فرق دارد: روانهای ابری! بله، روان تمام کشتهشدگان به دست ضحاک در آسمان ظاهر شده است. روانهای ابری آمدهاند تا سپاه فریدون باشند؛ آیا فریدون با این سپاهیان میتواند بر ضحاک ظالم پیروز شود؟! در داستان جذاب «فریدون و ضحاک» در این باره میخوانیم.