انگلس زمانی گفت که از بالزاک در مورد اقتصاد و سیاست بیشتر آموخته است تا از مطالعه اقتصاددانان و مورخان. گئورگ لوکاچ در این سلسله مقالات که در سالهای 1934 و 1935 نوشته شد و در سال 1951 تحت عنوان بالزاک و رئالیسم فرانسوی گردآوری شد، خوانشی مارکسیستی از بالزاک را دنبال می کند که با خود مارکس آغاز شده بود. او در اثری واقع گرایانه می نویسد: «همه عناصر تعیین کننده، انسانی و اجتماعی ضروری یک دوره تاریخی به هم نزدیک می شوند و به هم می رسند». او ادامه میدهد که قطعا «هیچ شخصیت ادبی نمیتواند دارای ثروت بیپایان و پایان ناپذیری از ویژگیها و واکنشهایی باشد که خود زندگی در بر دارد. اما ماهیت آفرینش هنری دقیقا در این است که این تصویر نسبی و ناقص، تأثیر خود زندگی را ایجاد میکند. استقلال ذهنی به لوکاچ امکان داد تا خود را از ارتدوکس ادبی مارکسیستی رها کند. در عین حال، نظریهپرداز ادبی، فیلسوف و روشنفکر متعهد، از طریق این سلسله مطالعات شگفتانگیز که به بالزاک اختصاص دارد، یک خوانش و روش بسیار شخصی برای تحلیل متون ادبی را توسعه میدهد.