تا چند روز دیگر کلاس هایم شروع میشد و من باید حداکثر استفاده را از آخرین روزهای تعطیلی ام می کردم و برای ترم جدید آماده می شدم. کم کم داشتم برای خودم خانم مهندس میشدم. دانشجوی ترم چهارم در رشته ی مهندسی مکانیک دانشگاه تبریز بودم و دختر یکی یکدانه ی استاد همت که در رشته ی زبان انگلیسی در یکی از دانشگاه های تهران تدریس می کرد. من فرزند دوم خانواده بودم و برادرهایم افشین و رامین به ترتیب از من بزرگتر و کوچکتر بودند. افشین در ترکیه و در رشته ی صنایع غذایی مشغول تحصیل بود و رامین سال دوم راهنمایی را می گذراند رابطه ی من و افشین به دلیل تفاوت سنی کمی که داشتیم، به مراتب بهتر و صمیمانه تر بود، تا وقتی که ایران بود، بهترین دوستی بود که پای درددل هایم می نشست و در موارد درسی نیز به نوعی حل المسائل ام بود. به دلیل سلیقه ی فوق العاده ای که در انتخاب لباس داشت، مشاور خوبی هم در خرید محسوب می شد و همه ی اعضای خانواده را با صبر و آرامش، همراهی می کرد و بالطبع خودش جزء شیک پوش ترین افراد فامیل بود مسافرت افشین برای من ضربه ی سختی بود.