رمان «پشت خط» نوشتهی مهدی افروزمنش مانند سه رمان قبلی او در بستر محلهای واقع در پایینشهر تهران شکل میگیرد. اما آنچه رمان «پشت خط» را از دو رمان دیگر متمایز میکند، جغرافیا به عنوان شخصیتی مستقل است. در این رمان محله صرفا یک مکان و بستر برای اتفاقات رمان نیست؛ جایی که منطق روایی اتفاقهای عجیب، غریب و تلخ را شکل میدهد. راوی از همان ابتدا با دلبستگی به دختری به نام «اشرف فلاح» که فرزند بانی و موسس محله است، سرنوشت عشق و زندگیاش را به سرنوشت پرتلاطم «فلاح» و روزگار برزخی حال و آیندهاش گره میزند. راوی و قهرمان داستان خودش پسری از نسب مردی است که روزی به «فلاح» پا گذاشت و دل به خاکش بست و درختان چنارش را کاشت و باغهایش را آباد کرد و بعدها پدر دختری که او عاشقش شده، محله را غصب کرد و از آن اصالت بیرون آورد و نام خودش را روی محله گذاشت. این یعنی سرنوشت راوی و دختر با نزاع و جدایی پیونده خورده است. طالع هر دویشان در کنار هم نحس است و همیشهی خدا یکی ماندنی است و دیگری فراری.