نگاهی به دوروبر خودتان بیندازید، چهقدر احاساس ننگین شرمی را میبینید که بر پایهی احساس به هیچجا نرسیدن در جوانی شکل گرفتهاند؟ این میل ویرانگر و عجیب عصر پسامدرن - به خاصه از آغاز هزارهی سوم به بعد – که به همگان چنین القا میکند: از کودکی تا جوانی باید چنان باشید که تکلیف زندگیتان را با موفقیتهای عظیم تحصیلی، شغلی و مالی روشن کنید! اگر نتوانستید دانشآموز و دانشجویی نخبه با نمرههای درخشان باشید، اگر نتوانستید کسبوکار پرسودی راه بیندازید، اگر نتوانستید خانوادهای تشکیل دهید و بر اساس فرمهای پیشینی فرزندان زیبا و سالم و موفقی داشته باشید و شاخصهای ازپیشتعیینشدهی اینچنینی دیگر، از منظر جهان پیچیدهشده در صنعت فرهنگ و صنعت زیستن، انسان تراز نوین جامعهی جهانی نیستید. بهواقع هیچکس در این میان نقش مهم انبوهی عوامل اجتماعی، خانوادگی و فردی را در نظر نمیآورد و فکر نمیکند که آدمی ربات نیست که بتوان یک برنامهی کلی، زمانبندیشده و بیخدشه را برایش طرحریزی و اجرا کرد. «ریچ کارلگارد» در کتاب «دیرشکوفاشدگان» این مسئله را با دقتنظری مثالی زیر نظر آورده و ابعاد گونهگونش را بهخوبی شکافته و حلاجی کردهاست. اینکه انسان در معنای تمام کلمهاش بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان نسخهی واحدی برایش پیچید و از همه انتظار داشت که یا اینگونه باشند یا قید زندگی را بزنند. این کتاب با انبوهی مثال از میان آدمهای مختلفی که لحظههای پرتنش و پرشکست بسیاری را در دهههای سوم و چهارم و حتی پنجم زندگیشان تجربه کردهاند ولی بازهم راهی برای ساختن زندگی بهتر همراه با آرامش و سعادتمندی یافتهاند، نشان میدهد چرا نیازی نیست به همهی افراد بگوییم که اگر در بیست یا سی سالگی شکوفا نشدید، هیچوقت نخواهید شد! دیرشکوفاشدگان نقطهنظر ویژهایست درباب اهمیت ایستادگی برابر ابتذال جمعی میل به شکوفایی که «ما»ی جمعی جهان سرمایهداری تعیین کرده است.