اگر به نقل کارلوس فوئنتس بازگردیم که معتقد بود انسان مدرن و رمان مدرن زمانی شکل گرفت که «دن کیشوت لامانچا» با اسب و مهترش پا از خانه و آبادی بیرون گذاشت و به دنبال کشف و فهم جهان رفت، خود سروانتس با آن زندگی پرفرازونشیب سرشار از سفر، نوشتن، جنگ، بردگی و رجعت به وطن، نمونهی مثالی همان انسان مدرن آغازین است. سروانتس و دن کیشوتش اما فقط با روایت شدن در یگانه فرم مدرن روایت یعنی رمان بود که به انسان مدرن و جهان درحال تغییرش هویت میداد. هویتی که نسل به نسل ادامه و گسترش یافته و کتاب «الههی سایهها»ی «واسینی اعرج» الجزایری یکی از دامنههای پردامنهی آن است! ماجرای بازماندهای از میان بازماندگان خاندان جناب «میگل د سروانتس»که جستوجوگری جدّ بزرگش را پیشه کرده و پا به آستانههای جهانی میگذارد که از دل هزارهها سربرآورده است. رمان الههی سایهها همان سفر ابدیست که فاصلهی امروز و آینده را در نقب به گذشتهها میجوید، با باور به این نکته که فهم جهان دیگر نه با کشف رازها که با غرقه شدن در آنهاست که ممکن میشود.