گلبو در رمان «لغزش ساقی» ماجرای دختر و پسر جوانی به نام ساقی و سعید را بیان می کند که به صورت اتفاقی با یکدیگر آشنا می شوند و در مدتی کوتاه، پس از جلسات رسمی خواستگاری، با یکدیگر نامزد می شوند. پس از برپایی یک نامزدی باشکوه از سوی خانواده سعید که از طبقه مرفه اجتماع بودند، یک روز این دو تصمیم می گیرند به کوه نوردی بروند ولی در محلی از نزدیکی های قله، ساقی تصمیم می گیرد، نگاهی به دره عمیق آنجا بیندازد ولی سرش گیج می رود و به پایین سقوط می کند. این نقطه بحرانی و گره افکنی اصلی رمان «لغزش ساقی» است که با تلاش های سعید برای یافتن او و نجات ساقی از سوی دامپروران ساکن کوه جریان های تازه ای آغاز می شود. گلبو در این رمان، زبان ساده ای دارد و سعی داشته همه تکیه اش بر بیان روایت قصه نباشد. وی در بخش های متعددی اندیشه و سبک فکری خاص خود را نیز نشان داده است.