مرگ را باید اصلیترین موتیف رمان «سوگنامه زندگان» بهشمار آورد و عنوان تمام فصلها نیز تأکیدی بر همین مضمون است. درواقع نویسنده مرگ را بهمثابه پدیدهای که آدمی در هر نقطهای از زندگی ناگزیر به مواجهه با آن است در نظر گرفتهاست و در کتاب هم گفته میشود که: «قطعیت مرگ است که زندگی میآفریند» کتاب اینگونه آغاز می شود: "حالا از وقتی که کیان رفته است روزهایم همه مثل هوای ابری امروز خاکستری اند؛ و شبها مطول و تیره با بی خوابی هایی که به س رم می زند، به دشواری به روشنایی فلق میرسند انگار؛ بگذریم از این که اصلا مدت هاست آن شور و ذوق سال های اول کار را از کف دادهام. صبح ها به سختی بیدار می شوم و ظهر یا بعداز ظهر پاکشان مثل آدمی خواب نما و مدهوش خود را به خانه میرسانم. امروز هم باز هوا گرفتهی کپه های ابر است و کمی دم کرده است که از کلاس بیرون میزنم. نه رمقی مانده است دیگر و نه حس و حالی که شور گفتن و شرح دادنم را بیفزاید. حالا دیگر مثل آن چند سال نخست نیست که چهره ی پرشیطنت و یکدست دبیرستانی هایی که انگار در گذر این سالها سال به سال قد و قواره کوچکتر کرده اند و آمده اند پای نیمکتها، حس ازلی معلم بودنم را برانگیزانند و من ص دا را پرده پرده بالاتر ببرم و مدام تلاش کنم شاید با بیانی دیگر، با روشی بهتر، مثلا به دست آوردن دامنه ی تابع رادیکالی را بیاموزم بهشان؛ یا مطالبی از همین دست را، خوب همین طورهاست دیگر ورطهی تکرار انگار شور شروع را در خود فرو می کشد و می میراند. سالها وقتی تکرار می شوند، یکنواختی همه ی چیزی است که هوش و حواس آدم را ازش میرباید؛ گو اینکه حالا دیگر تکرار هم به اندازهی بلایی که انگار از آسمان ناغافل بر سر کیان نازل شد ذهنم را و حواسم را نمی خراشد و آزار نمی دهد."