مانویت بیتردید به هر خطهی فرهنگی که راه مییافت، رنگ وآیین همان جامعه را به خود میگرفت. برای نمونه، در شمال خاوری در نواحی سغد و ترکستان چین که محل نشو و نمای آیین بودا بود، رنگ بودایی بیشتری داشت، چنانکه مرگ مانی را در آن سرزمینها با اصطلاح «به نیروانه رفتن» توصیف کردهاند، درحالیکه در جوامع مسیحی، در مرگ مانی چنین آوردهاند: «در روز به صلیب رفتن، خویشتن را به مرگ سپرد.» روح انسان به تعبیر مانوی همان نور درونی است که باید از گذرگاه و دروازهی حیات جاودانی بگذرد. این اسارت در جای جای سرودهای زبور بهگونهی اسارت یک کشتی که حامل هرمزدبغ یا انسان نخستین است، توصیف شده است؛ کشتی و زرورقی که اهریمنان و نیروهای تاریکی به چنگ آورده و نور را به ظلمت درآمیختهاند. رسالت انسان اما جدا شدن و گستن از این آمیختگی است.