تئاتر ابسورد تئاتری بیکرانه و بیمرز است و برخلاف نظر ارسطو در آن «تقلید از کنش بشری» و به ویژه تعیین حد و مرز این تقلید جایی ندارد. تئاتر ابسورد نه چون حد و منطق و کرانه، که چون کویر است. پشت هر تپۀ شنی کرانهای نو وجود دارد و تعداد بیشمار تپههای شنی یعنی همان بی کرانگی. «انتها»یی در کار نیست و هر کس که این کویر را طی میکند، مجبور است بیهدف و حتی بیجهت به پیش برود. تغییر معنا هیچ معنایی ندارد. تئاتر ابسورد مواجههای دوقطبی است. انسان در تئاتر ابسورد شیزوفرن است. عطش او برای درک جهان جز بیمعنایی چیزی به همراه ندارد. پس منطق وجودی و منطق زنده بودن او جز تکهپارگی نخواهد بود.