هنر امر متعالی مبتذل درباره بزرگراه گمشده دیوید لینچ ،قرائت منحصربفرد موضوعاتی است که گاه از چارچوب فیلم لینچ فراتر می رود و در حوزه های نظریه فیلم ،اخلاق ،سیاست و سایبراسپیس نیز کندوکاو می کند. در بزرگراه گمشده ،فرد که بخاطر قتل همسر ظاهرا بی وفایش رنه به مرگ محکوم شده در سلول زندان بگونه ای توجیه ناپذیر به شخص دیگری استحاله می یابد.ژیژک با مقایسه دو صحنه عمل جنسی در فیلم به عنوان سرنخ ،نخست صحنه معاشقه صامت،سرد ،نیمه ناتوان بی روح و از خودبیگانه فرد که رنه همچون مادری بدون هیچ لذت جنسی پس از عمل فرد را نوازش می کند و دوم صحنه پرشور جنسی میان پیت و آلیس به کاوش امر خیالی در ذهن لینچ می پردازد.(خود لینچ درباره قرائتهای ابهام زدای فیلم می گوید:زیبایی یک فیلم که بیشتر جنبه ای انتزاعی دارد این است که هر کس برداشت متفاوتی از آن داشته باشد...وقتی معنای یک فیلم را بجوند و در دهانتان بگذارند آدمها بلافاصله می فهمند که کل ماجرا چیست ...من چیزهایی را دوست دارم که جا را برای رویا باز می گذارند.)این نکته بسیار مهم است که در پایان هر دو عمل جنسی مرد ناکام می ماند.در صحنه نخست به شکل مستقیم ( رنه بزرگوارانه دست نوازش بر شانه های فرد می کشد.)در حالی که در صحنه دوم آلیس پس از آنکه در گوش پیت زمزمه می کند :تو هیچ وقت منو به دست نمی آری. پیت را ترک می کند.یعنی زن در هر دو مورد همچون امری متعالی و دست نیافتنی است و در اینجا پیت بطرزی معنادار به فرد تبدیل می شود.گویی می خواهد بگوید گریز خیال پردازانه اش یک مفر کاذب بوده و در هر حال او ناکام است.