"عشق" در میان دغدغههای جامعهشناسان و تاریخنگاران اجتماعی، جایگاه خاصی را اشغال کرده است و چنین به نظر میرسد که عشق، بسیار مسالهساز شده و به آشفتگیها و تعارضات بیشماری دامن زده است که دنیای اجتماعی را از پایداری و ثبات، خارج میکنند. این سوالها، دغدغهی نگارندهی کتاب حاضر است. به زعم وی: در آغاز قرن بیست و یکم، عشق از نظر ما دربرگیرندهی کدام معنی است و آیا احساس و عاطفه و توقعی است که باید آن را کنار بگذاریم یا دنبال کنیم؟ آیا این که جرات کنیم دنیای بدون عشق را در نظر بگیریم و واژهی دیگری چون توجه، تعهد و آرزو را جایگزین آن سازیم، شادتر و سعادتمندتر خواهیم شد؟ آیا بدون وضعیتی عاطفی که ما آن را "عشق" توصیف میکنیم، میتوانیم کاملتر و راضیتر زندگی کنیم؟" نگارنده در کتاب طی مطلبی انتقادی و تاثیرگذار روایت سطحی و قراردادی از عشق را رد میکند و در مقابل عشقی را توصیف میکند که متکی بر توجه و تعهدی عاقلانه است. او معتقد است که باید شکلهای رمانتیک و تجاری عشق کنار گذاشته شود.