تا آنجا که تاریخ بشر به یاد دارد، اندیشة انسان همواره با دو پرسش بزرگ روبهرو بوده است: یکی در چیستی جهان و دیگری در چگونه زیستن خود. ای بسا پاسخهایی را که بدین دو پرسش داده شده است بتوان پایهها و مایههای دلمشغولی او در طی هزاران سال از زندگیاش دانست. انسانها برای پاسخگویی به این پرسشها تکاپویی آغازیدهاند که دستکم تا زمانی که همة حجابها از دیدگان دل و جان فرو نریزند پایدار خواهد بود، چرا که انسان یک “شدن” است و این تکاپو مبدأ و مقصد آن. فیلسوفان و عارفان، هر کدام با رهیافتی خاص، خود را وقف یافتن پاسخ به این پرسشها نمودهاند تا جان ناآرامشان را آرام و شوق بی قرارشان را کام بخشند. و آنگاه که قصة بلند اندیشة بشر را که در پیچ و خم زمان و فراز و نشیب مکان همچنان در حال گفته شدن است از زبان مکاتب مختلف به استماع مینشینیم، گویی