طی شصت و چند سالی که حافظ خواندهام، من نیز مانند همة خوانندگان شعر او دیده و دانستهام که حافظ دائما از الفاظ و تصاویری استفاده میکند که خواننده را به یاد عشق مادی و طبیعی و غریزی میاندازد. دیوان او پر است از وصف روی و موی و خط و خال و چشم و ابرو و قد و قامت و لب و دهان معشوقه و دلبر و دلدار و سرشار است از ستایش باده و ساقی و میخانه و میکده و خم و پیمانه و خرابات، و همین اوصاف سبب شده تا بعضی حافظ را شاعری اهل عیشی و نوشی و عشرت طلبی و خوشی باشی بدانند، چنانکه گویی به مشرب فلسفی اپیکور معتقد است و عشق او عشق مجازی یا بهتر بگوییم عشق مزاجی است و او لذت بردن از لذایذ مادّی و شهوانی را اصلی و اساس زندگی خود قرار داده است. اینان میگویند وقتی حافظ خود به صراحت میگوید: من دوستدار روی خوشی و موی دلکشم ... مدهوش چشم مست و می صاف بی غشم چه اصراری هست که اعترافات مکرر او را نادیده بگیریم و بخواهیم از وی یک قدّیس بسازیم؟ حالا چه باید گفت؟ آیا حافظ واقعا شاعری بوده که به گواهی اشعار خود «مهرسیهچشمان» از سر او بیرون نمیشده و «اسیر عشق جوانان مهوشی» بوده یا این گونه اشعار را در دیوان او - که کم هم نیست - باید به گونة دیگری فهمید؟ و...