Done کتاب پنهان زیر باران اثر قاسم یاحسینی | ری را بوک

به سبد افزوده شد

مشاهده سبد خرید

کتاب پنهان زیر باران Penhan Zir-e Baran

ناشر: سوره مهر

نویسنده: قاسم یاحسینی

گروه بندی: زندگی نامه

85,000 تومان
63,750تومان
25 %
افزودن به سبد خرید
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحه: 496
  • شابک: 9789645062451
  • نوبت چاپ: 12
  • سال چاپ : 1400
  • کد محصول: 79292
  • بازدید: 566 بار
  • تاریخ آپدیت: ۱۹ شهریور ۱۴۰۳ ساعت ۰۵:۱۶

معرفی کتاب پنهان زیر باران

«پنهان زیر باران (خاطرات سردار علی ناصری)» کاری از انتشارات سوره‌ی مهر است که تدوین و مصاحبه آن را سیدقاسم یاحسینی انجام‌داده‌است. سردار علی ناصری مسئول اطلاعات‌ عملیات لشکر هفت ولیعصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، جانشین مرکز اطلاعات‌ عملیات قرارگاه کربلا، فرمانده تیپ ۶ امام حسن عسگری‌ (ع) و جانشین قرارگاه نصر بود که سرانجام در تیرماه سال ۱۳۸۵بازنشسته شد. خاطرات سردار علی ناصری که لهجه‌ای به گرمای جنوب دارد، در صفحه‌های این کتاب جان می‌گیرد. حرف‌های او هفتاد ساعت از نوارهای کاست سید قاسم یاحسینی از پژوهشگران دفتر ادبیات و هنر مقاومت را پرکرد تا راه باریکی به کلبه خاطرات او از جنگ و اسارت کشیده شود. راهی که روندگان زیادی ندارد. سید قاسم یاحسینی درباره این کتاب می‌گوید: برای تدوین این کتاب حدود ۷۰ساعت مصاحبه با سردار ناصری انجام شد. محتوای این کتاب دربرگیرنده دوران کودکی و نوجوانی ناصری در جاهای مختلف اهواز و روستاهای حومه است. پیروزی انقلاب اسلامی، جذب ایشان به سپاه، شروع جنگ تحمیلی و حضور ایشان در جنگ و مخصوصا قرارگاه سری نصرت از دیگر بخش‌های کتاب است. کتاب «پنهان زیر باران» خاطرات مرد بلندبالایی است که می‌تواند دست ما را به یکی از حساسترین لایه‌های مرکزی دفاع هشت ساله مردم ایران برساند. بخشی از این کتاب را می‌خوانید: میدان مین وسیعی بود. با احتیاط در دل شب تاریک و با ذکر خدا صلوات بر اهل بیت علیهم‌السلام وارد آن شدیم. در میدان مین، انواع مین ضد نفر و ضد تانک کار گذاشته‌بودند. سیم‌های خاردار هم بود. تنها خدا ما را می‌دید و من حالت عرفانی خاصی پیدا کرده‌بودم. خدا را از رگ گردنم به خود نزدیکتر احساس می‌کردم. حس می‌کردم به ما سه نفر محبت خاصی دارد. مرگ همسایه دیوار به دیوارمان بود و کافی بود کوچکترین اشتباهی بکنیم تا در خانه‌اش پرتاب شویم. نفس در سینه‌ام حبس شده‌بود و صدای قلبم را می‌شنیدم؛ اما توکلم به خدا بود: کس بی‌کسان. مرگ در سمت چپ و اسارت در سمت راستمان بود و با چنین حالتی از میان انواع مین‌های خطرناک عبور کردیم. تخریب‌چی جلو بود و خیلی کند حرکت می‌کرد. رفتم کنارش و گفتم: تو همیشه با بچه‌ها می‌آیی؟ بله. معلومه چرا وقت کم می‌آورید! این طور که آهسته سیخ می‌زنی، فردا ظهر هم نمی‌رسیم. عزیز من، این طوری تو میدان مین حرکت نمی‌کنند! دستش را گرفتم و گفتم: الان نشانت می‌دهم چطوری تو میدان مین راه بروی. تو هم همین جا بمان یا برو عقب.