آواز دختری عاشق هنر است که در خانواده ای تقریبا سطح پایین از لحاظ اقتصادی و بعضا فرهنگی بزرگ شده و مدام با این فکر دست به گریبان بوده که شبیه والدینش نباشد. او تمام تلاشش را برای تغییر وضعیت زندگیاش میکند و تا حدودی به نتیجه هم می رسد تا جایی که در یک گالری هنری مشغول به کار میشود. جایی که نهایت آرزوی شغلی اوست. کم کم حسهای خوب به سراغش میآیند و فکر میکند از این به بعد ساکن روی دیگر سکهی زندگی می شود اما... سرنوشت همیشه حادثهای برای غافلگیری دارد. آشنایی با یک مرد مسیر زندگی آواز را تغییر میدهد. جوری که سردرگم با رازهایی مواجه میشود که مثل حلقههای زنجیر در هم تنیدهاند. آنقدر که آرزوها و اهدافش را در پی حلشان گم می کند، تا گره از بزرگترین و البته عزیزترین راز زندگی اش بگشاید. این تغییر آنقدر عظیم است که دغدغههایش عوض میشوند. انگار با دنیایی جدید مواجه میشود. دنیایی که بابد مسئولیت زندگی دیگری را هم بر دوش گیرد.