استدلال اصلی کتاب حاضر آن است که امروزه جامعهشناسی فرهنگی در نسخهی متأخر آن بیش از همیشه به این گزارهی بنیادین پایبند است که «اتخاذ هرگونه نگاه غیرانضمامی و غیرتاریخی به فرهنگ در حکم تأیید این پیشانگارهی سراپا نادرست است که فرمهای فرهنگی از بدو پیدایششان حاوی معانی ثابتی بودهاند»، و پایبندی به این رویکرد، برای جامعهشناسی فرهنگی، مستلزم گذار از اشکال گوناگون دوگراییهای رایج (فرهنگ والا/ تودهای، فرهنگ اصیل/ نااصیل و غیره) و پرهیز از کلیتاندیشی و حذر از زیباییشناختیکردن مقولهی فرهنگ بوده است. اما پرسش این است که آیا جامعهشناسی فرهنگی میتواند بین این تلقی از فرهنگ بهمثابهی عینیتی بیرونی و فرهنگ بهمثابهی جانپناهی در برابر ابتذال جامعهی مصرفی آشتی برقرار سازد؟ و آیا میتواند تحلیل عینگرایانهی فرهنگ را به طرف تشخیص و فعالسازی ظرفیتهای رهاییبخشی و خلاقانهی آن سوق دهد؟ پاسخ جامعهشناسی فرهنگی، با اتکا به سنتزی از تفکر رابطهگرای پیر بوردیو و دیدگاه نوگرامشیگرایان به فرهنگ، این است که امروزه نقد فرهنگی رهاییبخش لاجرم جایی بین کلیتاندیشی مکتب فرانکفورت و پوپولیسم فرهنگی قرار میگیرد، یعنی همانجایی که جامعهشناسی فرهنگی میکوشد توانهای رهاییبخش فرهنگ را از رهگذر تحلیل تجربی آن تشخیص دهد و فعال سازد.