سپاه افراسیاب در ایران پیشروی میکند. مردان برای رفتن به جنگ آماده میشوند، شهریار ایران از مردان قبیله کمک فوری خواسته است. صبح فردا آرش و کارن و همه مردان توانمند قبیله راهی جنگ میشوند. زنان و کودکان و پیران در قبیله میمانند. از طرف دیگر زال پسر سام نریمان، عاشق دختر مهراب کابلی می شود. منوچهر از اینکه مهراب کابلی نوه ضحاک ماردوش است با این وصلت مخالف است و در اوج جنگ سام را برای سرکوبی مهراب میفرستد. با رفتن سام سپاه ایران روحیه و نیروی خود را از دست میدهد و روز به روز شکست خورده عقبنشینی میکند تا اینکه از مرز توران که در ساحل رود آموی (جیحون) است به تبرستان میرسند.