خاطرات مهدی تجر که با زبانی داستانی و به زیبایی نوشته شدهاند، روایتی منسجم و به هم پیوستهاند از روزهایی غرور آمیز و در عین حال تلخ و غمبار در جبهههای جنگ تحمیلی و اردوگاه اسرای ایرانی. تجر در این کتاب، روزگار و سیر زندگی گروهبان وظیفه ای را شرح میدهد که دوران سربازیاش را میگذراند؛ جوانی بیستساله که از گرگان به جنوب میرود و در اوج جوانی و شادابی، اسیر بعثیها میشود و هر دو پایش را از دست میدهد. کتاب سرشار از لحظههای هیجانآور، دلهره و امید و روشنایی است. در برخی فصلها روایت به گونهای است که نفس را در سینه خواننده حبس میکند و او را میبرد به روزهایی که برای حفظ این سرزمین، هر روز چندین جوان رشید چهره در نقاب خاک می کشیدند و شهید میشدند. صداقت راوی در جای جای «ما همه سرباز بودیم» موج می زند؛ از لحظهای که به جبهه میرود تا روزی که در کانالی بیابانی و پرت و دور افتاده هر دو پایش مجروح میشود و شبی که زیر باران شلاقی، یکه و تنها میماند و به آسمان خیره میشود و وقتی به هوش میآید عراقیها را بالای سر خود میبیند... کتاب نثری زیبا و خواندنی دارد و ساختار و نوع روایت آن به رمان پهلو میزند.