داستان «سفر به دنیای زغال اخته های جادویی» در یک گلفروشی میگذرد. گربهای به اسم نلسون، طوطیای به اسم لیدی مدونا و صاحب گلفروشی یعنی خاله ابیگیل در آنجا با هم زندگی میکنند. دختربچهای به اسم ویولت هم هفتهای دوبار به گلفروشی سر میزند. راستش ویولت سالها پیش پدر و مادرش را از دست داده و دو نفر سرپرستی او را قبول کردهاند. دو نفری که ویولت آنها را عمو نیک و عمه یونی صدا میزند. روزی از روزها مرد همسایه به گلفروشی میآید و اطلاع میدهد که همسرش بی هیچ خبری و یک دفعهای غیبش زده. او از خاله ابیگیل کمک میخواهد. اما بعد از مدتی خاله ابیگیل هم غیبش میزند. بنابراین ویولت و دوستانش باید دست به کار شوند. اما آخر چه کاری از آنها بر میآید. ابیگیل که مدتی تحت نظر خاله، دورهی کارآموزی جادوگری گلها را گذرانده و کتاب زرد رنگ مخصوصی هم برای این کار میشناسد، متوجه راه حلی میشود. او با استفاده از زغالاختههای جادویی میتواند توانایی خاصی به دست بیاورد و به خاله ابیگیل برسد. اما متاسفانه هیچ زغالاختهای در گلفروشی باقی نمانده است. ابیگیل هیچ راهی ندارد جز اینکه تنهایی به اسکاتلند برود و از جای مخصوص به گلفروشی جادویی آن را تهیه کند. اما عمو نیک و عمه یونه که اجازه نمیدهند. پس ویولت باید چه کار کند؟ آیا موفق میشود به زغالاختههای جادویی برسد؟ میتواند خاله ابیگیل را پیدا کند؟ چه ماجراهایی در پیش دارد؟