«تریستان» تصور چنین ماه بدی را نداشت. حتی خوابش را هم نمیدید. اولش برای اینکه خانواده او به شهر دیگری اسبابکشی کرده بودند. تریستان به کل با این اسبابکشی مخالف بود. ماجرای اسبابکشی ممکن است به نظرتان خیلی هم بد نیاید اما مشکل از جایی شروع شد که «بلا» خواهر بزرگترش بهترین اتاق خانه را برای خودش بر میدارد. بدتر از همه این بود که پدر و مادر او بعد از شروع مدارس تازه به فکر اسبابکشی افتاده بودند. این دیگر قوز بالای قوز بود، دقیقا موقعی که حتی بچههای تازه وارد هم داشتنند کمکم در مدرسه جا میافتادند. تریستان از آن بچههای تازه وارد نبود، بلکه تازه وارد تازه از راه رسیده بود. به خاطر همین شهر جدید، مدرسه جدید، خانه جدید و اتاق جدید مزخرفش زانوی غم بغل کرده و گوشه اتاق کز کرده بود، مادرش دنبال راه چارهای بود که شاید بتواند کاری کند که تریستان یک خرده از این شهر خوشش بیاید. بنابراین از آنجایی که تریستان کشته مرده حیوانها بود و شهر قبلی آنها هم باغ وحش نداشت به او گفته بود که اینجا باغ وحش دارد. مادرش به او قول داده بود که شنبه با هم به باغ وحش بروند. دان گیلمور نویسنده ، روزنامه نگار و ویراستار است. او کارهای مصور زیادی در کارنامه خود دارد. کتابهای کودکانه او جوایز ارزنده بسیاری برایش به ارمغان آوردهاند. از جمله جایزه «گاورنر جنرال» و جایزه کتاب «آقای کریستی». کتاب «وقتی زمان ایستاد» اولین گام او در زمینه ادبیات نوجوانان است. کتاب «وقتی زمان ایستاد» در 188 صفحه راهی بازار نشر شده است.