آدراستوس شاگرد معبد دلفی، به خاطر خرابکاریهای پیدرپی تبعید شده به آشپزخانه معبد. حالا او میخواهد هر طور شده لیاقت خودش را به کاهن اعظم نشان دهد و برگردد سر کلاس. برای همین به فکر میافتد با جادو و جنبل چند شاهزاده هخامنشی را گروگان بگیرد و برای شاه لیدیه بفرستد. با این تصور که شاه لیدیه که قصد جنگ با ایران را دارد با گرفتن گروگان، در جنگ پیروز میشود و برای تشکر صندوقهای پر از طلا برای معبد میفرستد. آدراستوس اما خرابکار است و هیچ کاری را درست انجام نمیدهد. پس در یک خرابکاری تازه سه نوجوان امروزی، سروش، آرین و فرهاد را که در حال اجرای تئاتر مدرسه و بازی در نقش شاهزادههای هخامنشی هستند، با شاهزادههای هخامنشی واقعی اشتباه میگیرد و به معبد دلفی میآورد. و داستان شروع میشود...