سهیل پسر 16 ساله ای که در نوازندگی گیتار تبحر خاصی دارد. یک روز سهیل و خانواده به مناسبت تولد پسرخاله اش بهنام، به منزل آن ها در پردیس دعوت می شوند. سهیل و بهنام تصمیم می گیرند بعد از ناهار از منزل خارج شوند؛ ناگهان افرادی ناشناس آن ها را دستگیر و به خانه ای در جاجرود منتقل می کنند، در آنجا مردی به نام کوروش به دیدنشان می آید. کوروش به آن ها می گوید که مادرش دستیار مرد جادوگری بوده که آن مرد تصمیم داشته با خواندن وردهایی سه مجسمه اژدها را زنده و به وسیله آن ها جهان را تسخیر کند؛ اما مادر کوروش مانع این کار می شود و با دست هایش صاعقه هایی ایجاد و سه اژدها را ناپدید می کند. مرد جادوگر از این موضوع به شدت عصبانی می شود او عصای جادویی خود را که قدرتی خارق العاده دارد به سمت مادر کوروش می گیرد. اما مادر با توجه به آموزش هایی که قبلا دیده به خوبی جادوی آن را ختثی می کند. مادر که می داند جادوگر دست از تلاش برنمی دارد و دوباره برای به دست آوردن سه اژدها تلاش خواهد کرد بنابراین قدرتی به نام یاس می سازد که شامل یخ، آتش و سم هستند. او آن قدرت را در بدن سه دختر پخش می کند که بعد از مرگ آن ها هم این نیرو از بین نرود و نسل به نسل در فرزندانشان انتقال یابد تا اگر سه اژدها بیدار شدند کسانی باشند که توانایی مقابله با آنها را داشته باشند. مادر قبل از مرگش این قضیه را برای کوروش تعریف می کند. اکنون جادوگر آن سه دختر را در سه شهر کشور زندانی کرده و برای هر یک از آن ها دو هیولا به عنوان محافظ قرار داده است. کوروش به سهیل می گوید که او و پنج نوجوان دیگر تنها کسانی هستند که با نیرویی که مادرش ساخته و در شش ساز موسیقی پخش کرده و این نیرو به واسطه نواختن آن سازها به آنها منتقل شده می توانند هیولاها را نابود و سه دختر را پیدا کنند و دنیا را نجات دهند. سهیل می پذیرد ولی بهنام سعی می کند تا او را منصرف کند …