انسان سفیدپوست غربی، تمدناش را بر الماس، طلا، استخوانها، جمجمهها و خون بنا نهاده و رد جراحتی که بر پیکر مردمان بومی سرزمینهای دیگر گذاشته، ابدیست! در گذر قرنها و استعماری که از هیچ امر اخلاقی پیروی نمیکرد، هرچه باقی مانده، هیچ نبوده جز کشتار، تجاوز، فقر، گرسنگی و تشنگی. در این میان تنها روایت روایتگران است که عنصر رهاییبخش را در تاروپود جوامع ازپاافتادهی جنوب ریوگرانده، آسیا و آفریقا زنده نگه داشته تا بتوانند ویرانی حاصل از استعمار و استثمار را از جان و تن جغرافیا و مردمانشان فهم کرده و جبران کنند. عبدالرزاق گورنه، یکی از سرآمدان رماننویسی پسااستعماری، کتابهایش را بر تجربهی شهروند درگیر وحوش داخلی و خارجی بنا کرده که هم آوار سرزمین ازدست شدهاش را دیده و هم تلخترین و جانکاهترین معنای مهاجربودن را. کتاب «خاطرهی کوچ» روایتی از میان روایتهای اوست که جوانی با عصیان و خشمی برخاسته از فهم وضعیت، علیه استبداد دستنشاندهی استعمار شوریده است. گورن البته بهخوبی میداند که خشم شورشیان آرمانخواه، برای رهایی از ظلم ظالمان کفایت نمیکند و جامعهی سنتزده و پیشامدرن گرفتار در چنگال جبّاران، به این آسانیها به آزادی تن نمیدهد. از همینروست که خاطرهی کوچ، داستان همهی جانهای عزیزیست که وطنی برای زیستن نداشتند و ندارند و درعینحال مدرنترین پایتختهای جهان اول هم آغوش گرمی برای آنها نبوده و نیست، چراکه انسان سفیدپوست غربی، همواره در نهانترین لایههای وجودش، جز خودش، برای هیچ دیگریای احترام و ارزش قائل نیست. کتاب «خاطره کوچ» رمانی نوشته «عبدالرزاق گورنا» است که نخستین بار در سال 1987 انتشار یافت. «حسن عمر» که در شرایطی سخت به همراه خانواده اش در روستایی ساحلی زندگی می کند، توسط چرخه ای بی پایان از خشونت و رنج محاصره شده است. زندگی های در هم شکسته ای که «حسن» در اطراف خود می بیند، به احساس استیصال او دامن می زند: پدر الکلی، مستبد و هوسبازش؛ خواهری که از چاله زندگی آن ها می گریزد و به چاه می افتد؛ برادری بزرگتر که مسیری خطرناک را برای خود برمی گزیند؛ و در نهایت، مادر «حسن» که رفتارهای خشونت آمیز همسرش با خود را پذیرفته است. سرانجام، «حسن» از پیش خانواده اش می رود تا در کنار یکی از خویشاوندان خود در «نایروبی» زندگی کند. او در آنجا دنیایی بزرگتر را می یابد که خشونت همچنان در آن به چشم می خورد اما امید و رستگاری نیز در آن وجود دارد: راهی برای گریختن از زندگی سابقش و همینطور از نفرت فلج کننده ای که او نسبت به خود احساس می کند.