وقتی که شعر از کرانهها بگذرد، چگونه زندگی دیگری در پیش میگیرد؟ شعر زمانی آزاد میشود که شاعرش به دام بیفتد و هیچ دامیبزرگتر و لذتبخشتر از آن نیست که شعر به زبان دیگری برگردانده شود. چنین چیزی به جمع شدن کلماتعاشقانه در دهانهی تفنگ شباهت دارد و بسیار زیباست، مخصوصا اگر هدف این باشد که آن تفنگ شلیک کند. کلمه در شعر، موجودی فرومایه است. هر قدر هم که فرهنگهای لغت در کشف و توصیف آن بزرگنمایی کنند ولی چیزی فراتر از یک واژه نیستند که در چهارچـوب شعـر قرار میگیـرند و به گونهای دیگر معنایشان را از دست میدهند. در نتیجه هیچ شعری به آن اندازه که مورد آزمایش و ساختگرایی و تحلیل قرار میگیرد به ارائهی معنا نمیپردازد. شاعر سزاوار آن است که جهانبینیاش را با دیدگاهی نامحدود بیان کند، آن هم از طریق شک کردن به هر تصور آمادهای که زندگی ارائه میدهد. آری! ما میتوانیم همین حالا ریشهی درختی را در سرزمینی دور تصور کنیم، سایه را تصور کنیم که بر روی هیچکس نمیافتد ولی میتواند از روی معنای پاییز به روی معنای بهار بخزد. آری، تنها با شعر میتوان جهانی ساخت که سایهها بتوانند در آن از نوری که همچنان در زندگی انسان پابرجاست کنارهگیری کنند.