لو آصلانویچ تاراسف، معروف به هانری ترویا در سال ۱۹۱۱ در یک خانواده فرهنگی در مسکو به دنیا آمد. بعد از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و بعد از مهاجرتی طولانی همراه خانواده در پاریس مستقر شد. آنجا توانست رشد کند و شکوفا شود، زندگی کند و در سن ۹۵سالگی با دنیا خداحافظی کند. نوشتن از بزرگان تاریخ یکی از علایق اصلی ترویا بود او در این راه جوایز ادبی قابل توجهی هم کسب کرد و به فرهنگستان ادب فرانسه هم راه یافت. آلیوشا دانشآموزی دبیرستانی در محله نویی پاریس است. اما او مثل بقیه دانشآموزان نیست. آلیوشا مهاجری روس و سفید است که هم درگیر مشکلات فرهنگی مهاجرت است و هم تنگناهای مالی. زادگاه برایش بیش از آنکه خاطرات خوش داشته باشد، یادآور سختیهایی است که تحمل کرده است. او ترجیح میدهد فرانسوی باشد تا روس و به زبان فرانسوی بنویسد. در این میان با تییری گزلن، شاگرد اول کلاس که معلول و منزوی است دوست میشود و این دوستی کمکم تبدیل به رابطهای عمیق و پر از مناسبات روشنفکرانه میشود تا هر دو دوست به لطف دیگری قابلیت خودشان را بشناسند و متحول شوند و آلیوشا هم در سایه این دوستی بتواند خود را آنگونه که هست، بپذیرد. ترویا در این رمان درباره مهاجرت در سن پایین و مشکلاتش نوشته است. مشکلات هویتی، فرهنگی و اجتماعی که ممکن است گریبانگیر یک مهاجر جوان شود.