در هر نظریۀ اخلاقی، باید به دو پرسش پاسخ داده شود؛ خواستههایی که اخلاق از ما میطلبد چیست و چرا باید به این فکر بیفتیم که لازم است از این خواستهها تبعیت کنیم؟ بیشترین جاذبه رویکرد قرارداد اجتماعی به اخلاق ازاین بابت است که، به نظر میآید این رویکرد، پاسخهایی ساده و درخور به این دو پرسش میدهد؛ خواستههای اخلاق، در قالب دو استدلال تعیین و تثبیت میشوند؛ استدلال اول این است که آدمیان درصدد برمیآیند به کنشها و واکنشهای اجتماعی خودشان سروسامان بدهند و استدلال دوم این است که ما چون پیشاپیش موافقت خود را با این کار اعلام نمودهایم، لاجرم باید از این خواستهها تبعیت کنیم. از این ساده تر چه پاسخی می توان داد؟