به محض این که احساس کرد سرباز جوان دست های او را از پشت می بندد، به رغم هراس از مرگ قریب الوقوع، این آهنگ در ذهن و بر زبان ترومپت نواز جاری شد. سرباز جوان پرسید: طناب زیادی سفت است، آقا؟ شرمنده ام اگر خیلی محکم بستم. لطافت و برخورد مهربانانه ی سرباز باعث شد که آهنگ جان بگیرد. به مرد چیزی نگفت، نه به سوالش اهمیت داد، نه به عذرخواهی اش وقعی گذاشت. بخشی به این علت بود که نمی خواست سرباز نوخط به درسر بیفتد. سروان در سی متری آن ها کنار جمع جوخه ی آتش با چشمان تیز شاهینی به صحنه نظارت داشت و هرگونه تماس بین زندانی واحدی از جمع جوخه ی اعدام را قدغن کرده بود و به شدت توبیخ می کرد و…