به سبد افزوده شد

مشاهده سبد خرید

کتاب دختر هزار ساله Dokhtar-e Hezar Saleh

ناشر: موج

نویسنده: الناز دادخواه

گروه بندی: ادبیات داستانی

285,000تومان
افزودن به سبد خرید
  • قطع: رقعی
  • نوع جلد: شومیز
  • تعداد صفحه: 435
  • شابک: 9786226826433
  • نوبت چاپ: 1
  • سال چاپ : 1401
  • کد محصول: 82343
  • بازدید: 306 بار
  • تاریخ آپدیت: ۱۱ مرداد ۱۴۰۳ ساعت ۲۰:۳۴

معرفی کتاب دختر هزار ساله

در یک شب طوفانی وقتی آسمان پوشیده از ابرهای تیره بود. دختری برای آوردن آب به اعماق جنگل تاریک فرستاده شد. ترس... تاریکی... سرما... دخترک راه را گم کرد و خسته و وحشت‌زده کنار چشمه‌ای عجیب متوقف شد. هدهدی طلایی کنار چشمه به او چشم دوخت. دخترک کمی از چشمه آب نوشید و به زندگی فلاکت بار خود فکر کرد. برای لحظه‌ای آرزو کرد تا ای کاش همه چیز عوض می‌شد. سرش به دوران افتاد و بیهوش کنار چشمه افتاد. و در خواب دید: «تو از چشمه‎ی حیات نوشیدی. زندگی تو دست‎خوش اتفاقات و سحر چشمه خواهد شد.» چرا از این خواب عجیب بیدار نمی‎شدم؟ هدهد پر زد و نزدیک من روی زمین نشست. «چشمه‎ی حیات هر هزار سال یک‎بار بر روی زمین ظاهر می‎شود. هربار در نقطه‎ای از این گیتی پهناور...کسی که در این شب از چشمه آب بنوشد دچار سحر چشمه خواهد شد. تو محکومی به زندگی تا زمانی که چشمه باری دیگر در این گیتی ظاهر شود.» ذهنم به تکاپو افتاد اما انگار قدرت درک نداشت. «یعنی چی؟» «تو محکومی به هزارسال زندگی بدون پیری، بدون بیماری...هزار سال...نه کمتر و نه بیشتر...» به تته پته افتادم: «هزار سال؟؟» هدهد بی توجه به تعجب من گفت: «دست توست که تصمیم بگیری این هزارسال را چگونه بگذرانی ربکا...به بطالت یا به خدمت...زمانش که رسد، زمانی که باری دیگر چشمه در پهنای گیتی آشکار شود، زمانی که آخرین لحظه از هزارمین سال به پایان برسد خورشید عمرت غروب خواهد کرد، به سان شعله‎ شمعی که خاموش شود. حرف‎هایم را فراموش نکن ربکا...هزار سال دیگر تو را می‎بینم...به امید آنکه از این فرصت به شایستگی بهره بری. حال بخواب...اما حرف‎هایم را فراموش نکن...بخواب...» احساس کردم همه چیز دور سرم چرخید و چرخید و تاریکی همه جارو فرا گرفت. طلسم چشمه موهبت بود یا مجازات؟ هزار سال عمر... هزارسال بعد ربکا در سه ماه پایانی زندگی قرار دارد. بلیطی برای سفر با کشتی دور دنیا می‌گیرد اما در طول سفر با مردی مواجه می‌شود که بازتابی از گذشته‌ای دور و درازی است که پشت سر گذاشته. مردی که دیدنش خاطراتی از عشق، درد و خون را برای ربکا به یاد می‌آورد…