همهی بچهها جشن تولد و مهمتر از آن کادوی تولد را دوست دارند. برای همین هم آگوست کوچولو بیصبرانه منتظر روز تولدش بود. آخر، پدربزرگ قول داده بود یک ماشین سیاه بزرگ به او هدیه دهد. اما روز تولد از راه رسید و خبری از ماشین بزرگ سیاه نشد! البته، روی میز پذیرایی یک ماشین بود که خیلی خوب میخکاری شده و به هم چسبانده و رنگ شده بود؛ اما بدجوری کوچک بود! تازه سیاه هم نبود! آگوست فکر کرد که این ماشین به هیچ کاری نمیآید. اما… نکند شما هم مثل پدربزرگ فکر میکنید این «ماشین جادویی» است؟ نکند «ماشین جادویی» قرار است به یک ماشین سیاه بزرگ تبدیل شود یا یک ماشین مخصوص حمل میوه؟! کتاب «ماشین جادویی» را یانوش نوشته و تصویرگری کرده است. بعد هم آن را منتشر کرده تا آرزوهای تمام بچهها را برآورده کند. تخیل سیال این داستان به کودک اجازه میدهد فراتر از آنچه وجود دارد، ببیند و فراتر از آنچه ممکن است آرزو کند. و مگر زیستن حقیقی چیزی جدای از خلق کردن نادیدهها و ناممکنهاست.