شاید علاقهی عجیب و بیحد روسها به «فاوست» گوته، از همین فکری شدن مدامشان در مسئلهی پیمان با نیروی شر جهان نشأت میگیرد. از «یادداشتهای شیطان» لیانید آندریف تا اقتباس سینمایی «الکساندر سوکوروف» از فاوست و حتی «مرشد و مارگریتا»ی بولگاکف و ... همه و همه نشان از ماجرایی در روح روسیست که چرایی پیمان با شر و زیستن با شیطان مسئلهی مدامش است. اولگا گروشین، برآمده از روسیهی اواخر قرن بیستم، در آغازین سالهای هزارهی سوم پا به آمریکا گذاشت و پس از سهسال، اولین رمانش را به زبان سوماش نوشت! این معادلهی عددی پیچیدهی نویسندهی زن روسی که سالهاست به زبان روسی نمینویسد، خود میتواند یکی از نشانههای حلول دوبارهی جان کلامی باشد که به قول شاعر بزرگ سرزمین تزارها و بلشویکها، جوزف برودسکی، ناامید از نثر روسی، روحی که میخواهد را در زبان دیگری جاری میکند! کتاب «زندگی رویایی سوخانوف» در لحظهای شکل گرفته که به نظر میرسید این سرزمین، داستانهایش را از دست داده است! گروشین اما نبوغش را در روایت داستانی از سرزمین پدریاش به رخ کشید که بازهم به سیاق گذشتگانش، نسبتی مستقیم با آدمیان و شیاطین داشت. این رمان، چیرهدستانه تاریخ هنر و تاریخ ادبیات را به رویابینیهای قهرمان/ ضد قهرمانش پیوند داده و از درون اسطوره و تاریخ، حقیقت و دروغ، مناسبات بودن و دوام در محضر شیاطین را به چالش میکشد. زندگی رویایی سوخانوف، احضار رئالیسم در بستر سورئالیسم است که میداند جز با رویاپردازی نمیشود زندگی زیر سایهی روانرنجوری تاریخی و سیاسی را تاب آورد.