افسونگری خصیصهی نویسندگان آمریکای جنوب ریوگرانده است؛ جادوی آنها از تکتک کلمههایشان شروع شده و در جملههای توصیفی، گفتوگوهای میان اشخاص، تکگوییها و کلیت روایتشان ادامه مییافت. نویسندهی آرژانتینیبودن علاوه بر همهی افسون لاتینها، جادوی چندرگهای زادهی پدرومادرهای غیرلاتین را هم همراه داشت؛ «روبرتو آرلت» با مادری مجار و پدری آلمانی، متولد و بزرگشدهی بوینس آیرس، نوشتههایش سحرانگیز بود اما همچون جادوی سیاه، راوی سمت تاریک جهانی بود که همهی امیدهای انسانی از آن رخت بربسته است. اجتماع انسانی که رذالت نهفته در ساختار قدرت و ثروتش، نمیگذارد نبوغ ثمر کند و هوشیارترین مردمان، هوشیاریشان هیچ نصیبشان نمیکند جز اندوه، درد و رنج مدام. کتاب «مترسگ» آرلت، قصهی نوجوانیست که قدر همهی هزاران هزار نفر از چند نسل خوانده و دانسته و نوشتن رویای ابد اوست، رویایی که زیستن در اعماق اجتماع خشمگین پر از پستی و زشتی، هیچ نشانی از تحققش به جا نمیگذارد. مترسگ، روایت ناممکنی رویا و خاطره، نوشتن و نوشته شدن و حتی حیات و زندهبودن درون واقعیت واقعا موجود جامعهایست که شهروندانش با همهی امیدشان آنقدر بیهوده میچرخند تا با سرگیجهای بیپایان در ناچاری نیستی و مرگ غوطهور شوند.