آنچه فرهنگ بصری عصر مدرن را تشکیل داده است، بهسهولت قابل مشاهده نیست. ما با وام گرفتن اصطلاح «نظام دیداری» از کریستین مز این پرسش را مطرح میسازیم که آیا در عصر مدرن، «نظام دیداری» یکپارچهای وجود دارد؟ و یا اینکه آیا ممکن است چندین نظام دیداری در عصر مدرن با یکدیگر در رقابت باشند؟ زیرا همانگونه که ژاکلین رز اخیرا متذکر شد، «تاریخ پیشین ما قطعهای سخت و ثابتشده متعلق به فضای دیداری واحدی نیست، اما با نگاهی ضمنی، لحظات دربردارندۀ آشفتگی را همواره در آن میتوان یافت.» در حقیقت، آیا ممکن است در دوران مدرن قابلیت تشخیص لحظاتی از این دست که اغلب بهصورت سرکوب شده هستند، میسر باشد؟ اگر اینگونه است، پس نظام دیداری مدرنیته بهجای آنکه مجموعهای موزون و نظاممند از نظریهها و روشهای بصری باشد، بهتر است تا بهعنوان مسألهای بحثبرانگیز قلمداد شود. در واقع، شاید بتوان مدرنیته را با تفکیک خردهفرهنگهای بصری توصیف کرد که با جداسازی امکان این فراهم میآید تا از راههایی که به تازگی قادر به درک آن هستیم، به فهم معانی چندگانۀ دیدن دست بیابیم. درک تازهای که درصدد پیشنهاد آن هستم، میتواند محصول برگشتی رادیکال در ساختار سلسلهمراتب خردهفرهنگهای بصری در نظام دیداری مدرن باشد.