سومین و آخرین کتاب از مجموعهی خاندان فارسیر، ترکیبی استثنایی از اصالت، ماجراجویی،شخصیتپردازی، سحر و جادو و داستانپردازی. پادشاه مرده و جانشین او، وریتی، مفقود شده و ریگال، با ادعای مرگ او، بهناحق تاج و تخت را تصاحب کرده است. خیانت ریگال و دسیسههای او فیتز را تا پای مرگ پیش برده و حالا او بیش از هر وقت دیگری با گرگ خویش پیوند خورده است. تمام کسانی که زمانی به فیتز عشق میورزیدند حالا گمان میکنند که او مرده، حتی مالی که فرزند او را در وجود خویش میپروراند. با این حال، فیتز میداند که اگر بخواهد به دیدار مالی برود جان او و فرزندشان را به خطر خواهد انداخت. او، که دیگر چیزی برای از دست دادن ندارد، به راه میافتد تا خودش را به تریدفورد برساند. ریگال با بیرحمی تمام مناطق شمالی قلمروی پادشاهی را بیدفاع در برابر کشتیهای سرخ رها کرده و در تریدفورد پناه گرفته است و فیتز به آنجا میرود تا آخرین ماموریت خود را به انجام برساند: کشتن مردی که دنیای او را به نابودی کشانده است.