سال پایانی قرن سیزدهم هجری شمسی تاثیرش بر روزگار ایران و ساکنیناش، شگرف و بیتکرار بودهاست؛ سالی که حاکمیت قجرها بهواقع تمام شد، هرچند بهظاهر تا چهارسال پسازآن، احمد، شاه ایران بود و درواقع قدرت در اختیار کسانی بود که بنایشان تغییر همهی ساختارهای پوسیدهی پیشین بود و در این مهم با حضور فروغیها و تقیزادهها و دیگران، موفق هم شدند، هرچند استبداد و عقبماندگی در همهی شئونش، ریشهایتر از اینها بود که بتواند این مسیر جدید را بیبازگشت کند! کتاب «باغهای تسلّا» از همین لحظهی 1299 شروع شده ولی نه با سرنوشت اصحاب قدرت، بلکه با حرکت میان مردم و ایستادن بر عدهای از میانشان؛ طلا، سردار، حوا، بهرام، مهین، صنم و ... ؛ آنهایی که از دل دشتهای وطنی که نمیدانند چیست و چه مرزهایی دارد، آمدهاند که در «تهران» و حاشیههایش زندگی را از نو بسازند و به ناگه با لحظهلحظههای تحول عظیم روبرو شده و شاهدان عینی مسیر تازهای هستند که هیچکس نمیداند قرار است به کجا ختم شود. «پریسا رضا»، این ایرانی – فرانسوی که ایران را به فرانسه روایت میکند، در اولین رمانش به تاریخ دهههایی نقب زده که کودتاها، اشغالها، آبادیها و ویرانیها، عناصر فرمدهندهی مردمان این ملک بودهاند؛ مردمانی که امیدها و آرزوهای فراوانی داشتند و در ناآرامی ابدی مأمنی را طلب میکردند همچون باغهایی برای تسلّا.