در سرزمینهای دور، پادشاه و ملکهای مهربان زندگی میکردند که از نعمت داشتن فرزند بینصیب بودند و ملکهی قصر همیشه در حال راز و نیاز با خداوند بود و از خدا می خواست تا فرزندی نصیبشان کند. به همین خاطر ملکه همیشه غصهدار بود وتنهاییاش را با دریا و ماهیها پر میکرد؛ برای همین هم روزی نذر کرد که اگر خداوند به او فرزندی عطا کند هر روز برای ماهیها غذا بیاورد و داخل دریا بریزد. مدت زیادی از این نذر ملکه نگذشته بود که او صاحب پسری سالم و زیبا شد و شروع کرد به ادا کردن نذرش؛ او هر روز برای ماهیها غذا و برنج میبرد تا اینکه سالها گذشت و پیر شد و این کار را به پسرش محول کرد. شاهزادهی جوان روزی که میخواست برای اولین بار نذر مادرش را ادا کند با پیرزنی فقیر، مواجه شد و داستان غذا دادن به ماهیها را برای او تعریف کرد. پیرزن برنج دادن به ماهیها را بیهوده دانست، به همین خاطر پسر را راضی کرد تا عوض غذا دادن به ماهیها، آن غذاها را به فقرا بدهد. شاهزاده هم به حرف پیرزن گوش کرد و غذاها را بین فقرا تقسیم کرد؛ پیرزن هم برای تشکر در حق شاهزاده دعا میکند تا دختر انار عاشقش شود. دخترانار، دختری زیبا و همچون بلور، با موهایی بلند و مشکی رنگ است که توسط دیوی خبیث در باغ بزرگ انار اسیر شده است. شاهزاده که با تعریفهای پیرزن از دختر انار، عاشق آن دخترک میشود، به سمت باغ انار میرود. اما با ورودش به باغ، دیو متوجهی او می شود و … داستان کتاب حاضر، در قالب شعری آهنگین و دلنشین سروده شده است و به تعریف یکی از کهن ترین افسانههای قدیمی ایرانی پرداخته است. در کنار سرودهی زیبای خانم بهاره نیرومند فرد، تصویرگر کتاب نیز سعی کرده است تا به زیبایی با نقاشیها و تصویرگرییهای رنگارنگ با داستان پیش برود و قشنگی این سروده را دو چندان کند.