داستانی است از محمدرضا یوسفی به چاپ انتشارات موج، نگاهی به زندگی دختری که ترسان از کوچه و خیابان به خانه ای پناه آورده است، دختری بی نوا و تنها که حاضر است در خانه ای زندانی شود اما مجبور نباشد تن به دل خیابان دهد، او از خیابان خاطرات بدی در سر دارد. دخترک در این خانه وظایفی بر عهده دارد، وظایفی که بی شباهت به وظایف کارگران خانه های اشرافی نیست، اما آنچه که با همه متفاوت است مربوط به دردانه است، وظیفه ای که او در برابر دردانه ایفا می کند کاری است عجیب و بسیار دردناک که برای هرکسی قابل درک نیست، شاید برای هیچ کس قابل درک نباشد.